خراســـــان شناخت ایرانیام و ایرانی میمانم
| ||
|
1393/7/18؛ ساعت یک ربع به 2 بعدازظهر؛ همان ابتدا که از داخل اتوبوس با در بسته محوطه حفاظت شده رباط مواجه شدیم شوک بدی به وجودمان وارد شد و گمانهها شروع شد که نکند کسی نباشد و روز جمعهای از کجا و با کی هماهنگ کنیم و ....؟؟!! اما بالاخره ظاهراً ابتدا سگی متوجه ورود بیگانگانی که ما بودیم شده بود و کم کم از دور چند بچه دیدیم که با همراهی همان سگ به سمت ما می دویدند و روزنههای امید را در وجودمان زنده کردند... آنها فرزندان مسؤول رباط که در جوار بنا زندگی میکرد بودند... به هر روی با استقبال گرم این بچه ها وارد رباط شدیم
رباط شرف یکی از چندین رباطی بوده که در مسیر راه ابریشم قرار داشته و در سال، پذیرای بازرگانان و کاروانیان و افراد بیشماری بوده است. گمان زیادی میرود که بانی رباط، شرف الدین علی قمی معروف به وجیه الملک وزیر سلطان سنجر سلجوقی(قرن6ه.ق)، باشد.
آقای علی بلالک، مسؤول محترم رباط شرف با صبوری خاصی، پاسخگوی پرسشهای گاه و بیگاه دانشجویان و ما شده بودند...
ابتدا با عبور از در اصلی و در واقع ورودی(تصویر بالا) به حیاط کوچکی رسیدیم که چند متر جلوتر در دیگری را روبرویمان دیدیم. این دیوار و بالای سردر نیز با آجرچینی ماهرانهای تزئین شده است... در واقع دو صحن یا حیاط در رباط شرف به چشم میخورد؛ هنوز محو تماشای شاهکار معماری محراب و حجرههای حیاط اول هستی که ایوان بعدی و حیاط دوم را روبهرویت مشاهده میکنی...
بیشک در ورودی رباط، مُهر تأییدی است بر افرادی که این بنا را یکی از بینظیرترین بناهای آجری ایران و حتی جهان دانستهاند. ظرافت طراحی در چینش آجرها؛ مشبک سازی و تزیینات و نوشتههای دور تا دور ایوان(در تصویر بالا) نشانگر این حقیقت ظریف است و گویی خود، حقیقتی دیگری است بر این موضوع که نوازشگر چشمان خسته راهیان جاده ابریشم بوده؛ آری تصور کنید در دل دشت با امکانات دوران قدیم، چشم رهگذر یا کاروانیان با چهارپایان خستهشان میافتاد به این بنای پرشکوه آن هم با این همه تزیینات خیره کننده!! دیگر از خداوند چه می خواستند؟؟ چراکه آنجا جایی بود که هم چهارپایانشان به نوایی می رسیدند و هم خودشان در مکانی به دور از خشم طبیعت و باد و باران، خستگی راه را به در میکردند...
در وسط حیاط اصلی رباط، حوضی سنگی وجود داشت و این روند در دو حجره پشت این ایوان به همین شکل، اما کوچکتر موجود بود که گویا سیستم آبی آن دوره را در زیر زمین تشکیل میداده است...
(نمای نزدیکی از تزیینات زیبای ایوان باقی مانده که البته قسمتهایی از آن در حال مرمت بود) از چهار ایوانی که در صحن حیاط رباط با طرح چلیپا یا صلیب در چهار طرف وجود داشته تنها دو ایوان آن تقریباً سالم مانده که ظاهراً به جهت حرکت باد و باران مربوط میشده است. آن گونه که مشاهده کردیم میشود گفت ایوانهای روبه قبله و پشت به قبله از بلایای طبیعی سالم ماندهاند و دو ایوان جهت شرقی و غربی از بین رفتهاند...
در ابتدای ورودی رباط، سمت راست، مسجد و محرابی وجود داشته که محراب آن با تمام تزییناتش تا به امروز وجود دارد(تصویر بالا). البته ظاهراً رباط، دارای دو مسجد بوده با چهار محراب!! که آثار هر چهار محراب تا امروز باقیست؛ سه محراب در داخل رباط و یکی دیگر در بیرون مجموعه... در همین سمت، محل استراحت چهارپایان و آخور آنها مشاهده میشود...
(نمای نزدیک از تزیین محراب رباط شرف)
در یکی از حجرههای پشت حیاط دوم، تزیینی در سقف وجود دارد که باعث شده آن را به اتاق ستاره معروف کند!!! در تصویر بالا به طراحی چینش آجرها که با سادگی خاص، زیبایی خیره کنندهای به سقف داده، توجّه نمایید...
حدوداً بیشتر از یک ساعت فیلم برداری و عکاسی و شنیدن توضیحات و در نهایت عکس گروهی یادگاری از رباط بیرون اومدیم...
به دشت اطرافش نگاه میکردم که متوجه موشهای بسیار بزرگ معروف به موش خرما(یا به قول مشهدیها:موش کلاوووووو!!!) شدم... جالب بود که فرزندان آقای بلالک، مکانی رو دقیقا روبه روی رباط، معروف کرده بودن به مدرسه موشها....!!!
به هر حال با نوشتن متن زیبایی که آقای دکتر حسینی در دفتر یادگاریها و خطنوشتههای بازدیدکنندگان رباط نوشتند؛ گویی در دل تاریخ رباط شرف هم ثبت شد روزی دانشجویان تاریخ و تمدن به همراه چندتن از مسؤولان دانشگاه آزاد اسلامی مشهد در خاک آنجا گام نهادند و لحظاتی چند با فیلم و عکس برای دفتر دلشان به یادگاری گذاشتند... « هر چه بود در اینجا بود در این بنای شامخ و استوار...» ساعت 3:30 بعدازظهر راه افتادیم به سمت سرخس که در 60کیلومتری آنجا قرار داشت باز هم خداروشکر از جاده باریک و حادثه آفرین مزداوند رد شدیم و جاده وحشــــت تمام شد... یکی از دوستان هم که طی همین پیچش جاده، کمی حالت تهوّع گرفته بود، بهتر شد حدود ساعت 12:20 به تابلوی بزنگان رسیدیم که سمت چپ جاده قرار داشت، وارد جاده آسفالته فرعی به سمت دریاچه شدیم و نزدیک به ده دقیقه بعد به مقصد رسیدیم....
دریاچهای طبیعی و زیبا در دل سکوووووووووت دشت.......
آب این دریاچه از ارتفاعات آهکی واقع در20 کیلومتری جنوب دریاچه، توسط 2 آبراهه اصلی که از سمت شرق و غرب به این دریاچه راه می یابند، تأمین میشود. منابع آب زیرزمینی تغذیه کننده اطراف دریاچه دو چشمه دائمی به نام های چشمه گل بی بی و چشمه کرق غلام است و بخش عمدهای از آب دریاچه از سوی چشمههای فعال کف دریاچه تأمین می شود. جالب اینجاست که با تفاوت رنگ حاصل شده در روی آب، تقریبا محل چشمه ها رؤیت میشود. امید است با لاروبی سریع آنجا، دریاچه از خطر تبدیل شدن به سرنوشت دریاچههای دیگر رهایی یابد و پیش از آن که دیر شود و صرف هزینه های میلیاردی هم برای نجات آن بیفایده باشد، مسؤولان اقدامهای لازم را انجام دهند و به داد آخرین نفسهای دریاچه که باعث رنجش روح هر بازدیدکنندهای میشود، برسند. دریاچهای که بیشک، قلب تپنده محیط زیست و حیات وحش منطقه است... باری؛ به هر ترتیب پس از حدود نیم ساعت گرفتن عکس یادگاری و فیلم از دریاچه، خواستیم نماز بخونیم اما متأسفانه برخورد کردیم با مسجدی که در آن بسته بود!!! واقعاً تصورش رو بکنید جایی که یکی از جاذبه های طبیعی سرزمینمونه و می تونه یکی از قطبهای گردشگری کشور محسوب بشه و از این راه کسب درآمد کنه؛ از یک سری امکانات ابتدایی مانند نمازخانه دایر یا مجتمع کوچکی برای استراحت یا اقامتهای کوتاه و بلند و مکانی برای صرف غذا و ... محرومه!!! اینچنین بود که در جوار تک خانواده مشهدی که فقط به قصد تفریح و صرف ناهار به دریاچه اومده بودند، نماز رو خوندیم، سپس در حدود ساعت 1بعداز ظهر به سمت روستای شورلق راه افتادیم. در بین راه، بساط ساندویچهای دانشجویی و مجرّدی(حاضری) و غیر دانشجویی برای صرف ناهار چیده شد و هر کسی هنرنمایی خودشو رو کرد، پس از تعارف ساندویچهای دست به دست شده بالاخره هر کی یه ساندویچ اصلی و یه ساندویچ فرعی گیرش اومد... مشغول خوردن خوراکمان شدیم که به روستای شورلق رسیدیم و سمت راست جاده به تابلوی رباط شرف6کیلومتر برخوردیم؛ همانجا، برای مدتی توقف داشتیم و از مغازه کنار جاده، نوشیدنی تهیه کردیم و سپس راهی شدیم. راه فرعی، مناسب و آسفالت بود و چیزی نگذشته بود که سمت راست خودمان تقریباً با فاصله کمی از حاشیه جاده باز هم در دل دشت با شگفتی دیگری به نام رباط شرف روبه رو شدیم، مجموعهای بسیار بزرگ و بیهمتا که امکان ندارد سواری یا رهگذری را جهت کنجکاوی به سمت خود نخواند...
مسیر فرعی رباط شرف به سمت روستای شورلق ________________________________ 1- Bazangan، بزنگان، مرکز دهستان گل بی بی و روستایی از توابع بخش مرزداران سرخس در حدود 130کیلومتری مشهد- سرخس. 2- Shurloq، شورلق یا به زبان محلی شورلخ از روستاهای بخش مرزداران در فاصله حدوداً یک ساعتی به سرخس و نیم ساعتی از دریاچه بزنگان قرار دارد.
امروز جمعه، 1393/7/18
خدا رو شکر، آسمان آبی آبی، بیابر و فقط آفتااااااااااابی.... البته گاهی گزندی از نیش بادی میرسد...
ساعت10 صبح تمام دانشجویان به اتفاق خانم دکتر عظیم زاده و چند تن از خانمهای دانشجوی خوش قول ارشد رشته تاریخ و تمدّن ملل اسلامی و البته منِ حقیـــــــــــر، جلوی در ورودی مجتمع علوم انسانی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد.
ساعت 10:05 با رسیدن جناب آقای دکترحسینی، اتوبوس دانشگاه به رانندگی جناب آقای محمّدزاده با نام پروردگار به راه افتاد...
کتابی به نام رباط شرف نوشته سید محسن حسینی توضیحات کاملی از این رباط به ما میدهد که آقای دکتر.ح با خود آورده بودند، گویا نویسنده، از دوستان آقای دکتر بودند که ظاهرا برای نگارش کتاب، حدود 40روز در سرخس اقامت داشتند و هر روز ساعتهای فراوانی را در رباط و تفحص در آن میپرداختند. کتابی خوب با توضیحات مفید و مبسوط بود که اوقاتی چند را به مطالعه آن همراه با خانم دکتر مشغول شدیم.
در طول مسیر از خاطرات شنیدنی تاریخی و جذاب سفرهای جناب آقای دکترحسینی به چند کشور از جمله استانبول و جذابیتهای تاریخی_باستانی آن و شهرهای آلمان(که در آن کشور تحصیل میکنند) بهره فراوانی بردیم....... با توقفی که راننده در پلیس راه داشتند، حدود ساعت11، به روستای آبروان از بخش رضویه مشهد رسیدیم و من یاد این شعر افتادم:
زندگی آب روان است؛ روان می گذرد... هر چه تقدیر من و توست؛ همان می گذرد...
بنا به درخواست خانم دکترعظیم زاده از دانشجویان درباره پیش تحقیق از رباط شرف، سرکار خانم رضوی(که نقش فوق العاده ای همراه با همت دوچندان و صبر ایوب در برنامه ریزی های سفر و هماهنگیهای وقت گیر دانشگاهی داشتند!!!)، مطالبی که دیگر دانشجویان فراهم آورده بودند خواندند و بار دیگر باعث دیگرآشنایی با مکانی که مقصد اصلیمان بود، گردید... سپس با میوههای فصل که زحمت آوردن آن را کشیده بودند، از همه پذیرایی کردند. با پیچشهای پیاپی جاده، همگی خیره به راه مانده بودیم که متوجه نزدیک شدن به شهر مزداوند در دامنه کوه شدیم.... ساعت 12ظهر بود که همزمان شده بود با رد شدن از گردنههای سخت و جاده باریک و کم عرض و کمی تا قسمتی دلهرهآور تازه رسیده بودم به اون حرف که واسه این جاده زده بودن: جاده وحشـــــــــــــــــــــــــــت...!
توهمین بالا رفتن از پیچ و خم راه بودیم که با چشم انداز فوق العاده زیبای شهر مزدواند از بالای پیچش کوه شدیم؛ شهری در دل درّّه... و هنوز این منظره زیبا رو تموم نکرده بودیم که سمت راست جاده، متوجه تابلوی غار مزدواند(یا مرزداران) شدیم غاری که ظاهراً امروز فعالیتهای ارتش در اطراف اون صورت میگیره اما از جایی که هدف سفرمون مکان دیگری بود همگی از رفتن به گشت و گذار در غار صرف نظر کردیم و خودمونو بازهم به دل جاده وحشت سپردیم...
________________________________________________ 1- Abravan (در 32کیلومتری جنوب شرقی مشهد) 2- Mazdavand (در فاصله حدود100کیلومتری مشهد)
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |