خراســـــان شناخت ایرانیام و ایرانی میمانم
| ||
|
امروز جمعه، 1393/7/18
خدا رو شکر، آسمان آبی آبی، بیابر و فقط آفتااااااااااابی.... البته گاهی گزندی از نیش بادی میرسد...
ساعت10 صبح تمام دانشجویان به اتفاق خانم دکتر عظیم زاده و چند تن از خانمهای دانشجوی خوش قول ارشد رشته تاریخ و تمدّن ملل اسلامی و البته منِ حقیـــــــــــر، جلوی در ورودی مجتمع علوم انسانی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد.
ساعت 10:05 با رسیدن جناب آقای دکترحسینی، اتوبوس دانشگاه به رانندگی جناب آقای محمّدزاده با نام پروردگار به راه افتاد...
کتابی به نام رباط شرف نوشته سید محسن حسینی توضیحات کاملی از این رباط به ما میدهد که آقای دکتر.ح با خود آورده بودند، گویا نویسنده، از دوستان آقای دکتر بودند که ظاهرا برای نگارش کتاب، حدود 40روز در سرخس اقامت داشتند و هر روز ساعتهای فراوانی را در رباط و تفحص در آن میپرداختند. کتابی خوب با توضیحات مفید و مبسوط بود که اوقاتی چند را به مطالعه آن همراه با خانم دکتر مشغول شدیم.
در طول مسیر از خاطرات شنیدنی تاریخی و جذاب سفرهای جناب آقای دکترحسینی به چند کشور از جمله استانبول و جذابیتهای تاریخی_باستانی آن و شهرهای آلمان(که در آن کشور تحصیل میکنند) بهره فراوانی بردیم....... با توقفی که راننده در پلیس راه داشتند، حدود ساعت11، به روستای آبروان از بخش رضویه مشهد رسیدیم و من یاد این شعر افتادم:
زندگی آب روان است؛ روان می گذرد... هر چه تقدیر من و توست؛ همان می گذرد...
بنا به درخواست خانم دکترعظیم زاده از دانشجویان درباره پیش تحقیق از رباط شرف، سرکار خانم رضوی(که نقش فوق العاده ای همراه با همت دوچندان و صبر ایوب در برنامه ریزی های سفر و هماهنگیهای وقت گیر دانشگاهی داشتند!!!)، مطالبی که دیگر دانشجویان فراهم آورده بودند خواندند و بار دیگر باعث دیگرآشنایی با مکانی که مقصد اصلیمان بود، گردید... سپس با میوههای فصل که زحمت آوردن آن را کشیده بودند، از همه پذیرایی کردند. با پیچشهای پیاپی جاده، همگی خیره به راه مانده بودیم که متوجه نزدیک شدن به شهر مزداوند در دامنه کوه شدیم.... ساعت 12ظهر بود که همزمان شده بود با رد شدن از گردنههای سخت و جاده باریک و کم عرض و کمی تا قسمتی دلهرهآور تازه رسیده بودم به اون حرف که واسه این جاده زده بودن: جاده وحشـــــــــــــــــــــــــــت...!
توهمین بالا رفتن از پیچ و خم راه بودیم که با چشم انداز فوق العاده زیبای شهر مزدواند از بالای پیچش کوه شدیم؛ شهری در دل درّّه... و هنوز این منظره زیبا رو تموم نکرده بودیم که سمت راست جاده، متوجه تابلوی غار مزدواند(یا مرزداران) شدیم غاری که ظاهراً امروز فعالیتهای ارتش در اطراف اون صورت میگیره اما از جایی که هدف سفرمون مکان دیگری بود همگی از رفتن به گشت و گذار در غار صرف نظر کردیم و خودمونو بازهم به دل جاده وحشت سپردیم...
________________________________________________ 1- Abravan (در 32کیلومتری جنوب شرقی مشهد) 2- Mazdavand (در فاصله حدود100کیلومتری مشهد)
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |