خراســـــان شناخت ایرانیام و ایرانی میمانم
| ||
|
این گزارش خانم رضوی است که بنا به درخواست استاد مربوطه سرکار خانم دکتر عظیم زاده پس از بازگشت سفر سرخس و دریاچه بزنگان انجام پذیرفت که متأسفانه قلب تمامی گروه را به درد انداخت... گزارش زیر در روزنامه خراسان رضوي - مورخ سهشنبه 1393/08/27 منتشر شد.(شماره انتشار 18836)، به امیــــــد گوشه چشمی از مسؤولان...
شهر سرخس از ديرباز يکي از کانون هاي علم و دانش به شمار مي رفته و به خاطر داشتن کتابخانه و مدارس بسيار، شهرت داشته است و البته ظرفيت هاي کشاورزي و گردشگري قابل توجهي نيز دارد از جمله در سمت چپ جاده، تابلوي درياچه بزنگان خودنمايي مي کند. وصفش را شنيده بوديم، تصميم گرفتيم از اين درياچه نيز ديدن کنيم، جاده آسفالته فرعي به سمت درياچه، بعد از حدود ۱۰ دقيقه چشمان ما را مهمان منظره اي کرد بس تأسف آور. درياچه اي طبيعي اما به گل نشسته، تا حدي که جلبک هاي کف درياچه را به راحتي مي شد ديد. اين منظره اسفناک با سکوت دشت همراه شده بود، سکوتي که هزاران فرياد در گلو داشت.درياچه بزنگان (گل بي بي، پاسنگان، باسنقان) تنها درياچه طبيعي در استان خراسان رضوي است که يک اثر ملي است. آب آن از بارندگي هاي سالانه و چشمه هاي کوچک حاشيه و کف درياچه تأمين مي شود. اين درياچه مرکز پرورش ماهي قزل آلا، زيستگاه ۳۳ گونه فيتوپلانگتون جلبکي و انواع ماهي ها، جانوران و پرندگان مهاجر زمستان گذار و بهارگذار بومي و ماهي بومي درياچه يعني همان شير ماهي است.از نظر قدمت تاريخي علي بن زيد بيهقي در کتاب تاريخ بيهقي تأليف قرن ۶ هجري از بزنگان با عنوان باسنقان ياد مي کند.سکوت مظلومانه درياچه حاکي از گفته هاي بسيار بود... زماني که از سفر برگشتم، با وجود خاطرات خوش و ديدن تزيينات رباط شرف و کتيبه هاي تاريخي آرامگاه بابالقمان، دوباره حال درياچه بزنگان قلبم را به درد آورد. تصميم گرفتم وضعيتش را به مسئولان محيط زيست يادآور شوم که در خبرگزاري ها، در اين باره ۲ خبر مشاهده کردم.اولين خبر در تاريخ 92.7.29 با عنوان (درياچه بزنگان مقصدي براي گردشگران) و دومين خبر در تاريخ 93.5.4 با عنوان (درياچه بزنگان آخرين نفس را مي کشد) در هر ۲ خبر، از مشکلات درياچه و وعده هاي مسئولان براي بهبود شرايط آن، مطالب قابل توجهي آمده بود ولي حيف که ارزش «دو صد گفته به نيم کردار نيست» و افسوس و صد افسوس که قول ها به فعل تبديل نشده است و قلب درياچه بزنگان تنها اثر طبيعي ملي استان، از تپش افتاده است.گزارشي از سازمان گردشگري نيز در اين باره خواندم مبني بر تملک و فروش بخشي از نيزارهاي حاشيه اين اثر طبيعي ملي که بالغ بر ۷ هزار هکتار است و اين حاکي از جاي خالي حفاظت از عرصه هاي طبيعي و ملي از سوي متوليان امر است.به هر حال اينک بزنگان در محروميت و مظلوميت قرار دارد و در معرض تبديل به اروميه اي ديگر است. درياچه اي که قبل از خشکي کامل آن و صرف هزينه هاي ميلياردي، بايد براي نجاتش کاري کرد چرا که ايستادن قلب بزنگان به مثابه مرگ محيط زيست منطقه خواهد بود. اميدوارم قبل از پيوستن درياچه بزنگان به تاريخ، فکري اساسي شود در غير اين صورت در کتاب ها خواهيم خواند: «روزگاري درياچه اي وجود داشت به نام بزنگان»! (زمزم سادات رضوي دانشجوي ارشد رشته تاريخ و تمدن ملل اسلامي دانشگاه آزاد اسلامي)
و این هم پوستر تلفیقی بناها و طبیعت سرخس به همراه دانشجویان تاریخ و تمدّن و استادان محترم دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد، رهاوردی ماندگار از این سفر که به همّت سرکار خانم رضوی انجام پذیرفت و دیشب به دستم رسید... ____________________________________________ [ 8 / 8 / 1393برچسب:بازدید تاریخی دانشجویان دانشگاه آزاد مشهد- سرخس, ] [ ] [ Yas ]
در حالیکه جادّه رو به سرخس را با همراهی ماشینهای ترانزیت بسیاری گذروندیم، حدود ساعت4 بعدازظهر به سرخس رسیدیم... نمای ورودی شهرستان سرخس
از جایی که نمیخواستیم زمان را برای بازگشت به مشهد از دست بدهیم؛ مستقیم با پرسش از اهالی شهرستان، به یک کیلومتری شمال شرقی سرخس،(نزدیک به مرز ترکمنستان) در انتهای بلوار مصلّی به راه افتادیم تا این که بعد از مدتّی با فاصله کمی از جاده، سمت چپ با بنایی همچون یک چهارطاقی از دور مواجه شدیم که همان آرامگاه مدنظرمان بود، پس سریعاً به سمت چپ رفتیم در صورتی که می بایست کمی بالاتر وارد جاده فرعی می شدیم؛ به هر حال رضایت دادیم کمی از راه را پیاده گز کنیم ....
در شرح حال شیخ لقمان سرخسی مشهور به لقمان بابا آوردهاند که وی عارف قرن 4ه.ق و معاصر با ابوسعید ابوالخیر بوده است. در زهد و عرفان وی همان بس که سنگ مزار وی را بسیار بزرگ گرفتهاند و آن را نشانی از بزرگی وی دانستهاند چیزی شبیه به سنگ مزار شیخ احمد جام در تربت جام ...
آرامگاه گنبدی با ارتفاع بسیار بلند از کف بنا دارد که دو پوشه است و یادآور مقبره سلطان سنجر سلجوقی میباشد...
درون بنا را چهار نورگیر مستطیل شکل در بدنه هشت گوش آرامگاه روشن می سازد. طاق نماهای درون ساختمان، آجرکاری بسیار چشم نواز و ظریفی دارد که در آن طرحهای هندسی به چشم میخورد...
خوشبختانه قسمتهای بسیاری از بنا همچون نقشهای هندسی درون طاق نماها با ظرافت و دقت خاصی در حال بازسازی بود... کارگران هم مشغول کار بودند و دورتادور ساختمان را از درون گچ میکردند...
بنا به گفته مسؤول آنجا، ایوان بلند آرامگاه، توسط توپ در جنگ جهانی دوم فرو ریخته است...
کتیبه ورودی آرامگاه در بیرون ساختمان
نمای نزدیکی از تزیینات آجری پشت آرامگاه و گنبد
و در انتها هم با وجود عجلهای که برای بازگشت به مشهد داشتیم توانستم تصویر دیگری از آرامگاه بگیرم که اتفاقا همزمانی خورشید و ماه در آسمان در آن مشهود است...
باری؛ ساعت 4:35 به طرف مشهد راه افتادیم؛ ساعت5 در گنبدلی، توقف کوتاهی داشتیم و 2باره ساعت6:20 دقیقه رسیدیم به همان گردنه های جاده وحشت!!! منتها با این تفاوت که این بار از آفتاب درخشان روز خبری نبود و میبایست در دل شب از آن گذرگاه بگذریم یه جورایی نفسها در سینه حبس شده بود.... اما هیچکس در ظاهر به روی خودش نمیآورد که ..... از گردنههای بسیاری که گذشتیم از بالای جادّه، چشممان به روشنایی چراغهای شهر کوچک مزداوند افتاد که نوید پایان جاده وحشت را به سرنشینان اتوبوس میداد....
در طول مسیر پرسشی از دانشجویان در رابطه با سرخس مطرح شد که یکی از آنها پاسخ درست داد و قرار شد در سفر تاریخی بعدی، جایزه ناقابلی به وی داده شود...
به هر حال سفر تاریخی جالب و خاطره آمیزی بود؛ حدود ساعت 7:30 به ورودی مشهد رسیدیم و 8شب بود که جلوی مجتمع علوم انسانی همگی با خسته نباشید و شب بخیر از یکدیگر جدا شدیم به امید سفری دیگر....
هوا کمی سرد شده بود به گونه ای که باد پاییزی نوازشگر گونه هایم شد و مرا مجبور کرد به پوشیدن گرمکن روی دستم که تقریبا از صبح بدون استفاده مانده بود... [ 23 / 7 / 1393برچسب:نمای ورودی سرخس,مقبره لقمانبابا, ] [ ] [ Yas ]
1393/7/18؛ ساعت یک ربع به 2 بعدازظهر؛ همان ابتدا که از داخل اتوبوس با در بسته محوطه حفاظت شده رباط مواجه شدیم شوک بدی به وجودمان وارد شد و گمانهها شروع شد که نکند کسی نباشد و روز جمعهای از کجا و با کی هماهنگ کنیم و ....؟؟!! اما بالاخره ظاهراً ابتدا سگی متوجه ورود بیگانگانی که ما بودیم شده بود و کم کم از دور چند بچه دیدیم که با همراهی همان سگ به سمت ما می دویدند و روزنههای امید را در وجودمان زنده کردند... آنها فرزندان مسؤول رباط که در جوار بنا زندگی میکرد بودند... به هر روی با استقبال گرم این بچه ها وارد رباط شدیم
رباط شرف یکی از چندین رباطی بوده که در مسیر راه ابریشم قرار داشته و در سال، پذیرای بازرگانان و کاروانیان و افراد بیشماری بوده است. گمان زیادی میرود که بانی رباط، شرف الدین علی قمی معروف به وجیه الملک وزیر سلطان سنجر سلجوقی(قرن6ه.ق)، باشد.
آقای علی بلالک، مسؤول محترم رباط شرف با صبوری خاصی، پاسخگوی پرسشهای گاه و بیگاه دانشجویان و ما شده بودند...
ابتدا با عبور از در اصلی و در واقع ورودی(تصویر بالا) به حیاط کوچکی رسیدیم که چند متر جلوتر در دیگری را روبرویمان دیدیم. این دیوار و بالای سردر نیز با آجرچینی ماهرانهای تزئین شده است... در واقع دو صحن یا حیاط در رباط شرف به چشم میخورد؛ هنوز محو تماشای شاهکار معماری محراب و حجرههای حیاط اول هستی که ایوان بعدی و حیاط دوم را روبهرویت مشاهده میکنی...
بیشک در ورودی رباط، مُهر تأییدی است بر افرادی که این بنا را یکی از بینظیرترین بناهای آجری ایران و حتی جهان دانستهاند. ظرافت طراحی در چینش آجرها؛ مشبک سازی و تزیینات و نوشتههای دور تا دور ایوان(در تصویر بالا) نشانگر این حقیقت ظریف است و گویی خود، حقیقتی دیگری است بر این موضوع که نوازشگر چشمان خسته راهیان جاده ابریشم بوده؛ آری تصور کنید در دل دشت با امکانات دوران قدیم، چشم رهگذر یا کاروانیان با چهارپایان خستهشان میافتاد به این بنای پرشکوه آن هم با این همه تزیینات خیره کننده!! دیگر از خداوند چه می خواستند؟؟ چراکه آنجا جایی بود که هم چهارپایانشان به نوایی می رسیدند و هم خودشان در مکانی به دور از خشم طبیعت و باد و باران، خستگی راه را به در میکردند...
در وسط حیاط اصلی رباط، حوضی سنگی وجود داشت و این روند در دو حجره پشت این ایوان به همین شکل، اما کوچکتر موجود بود که گویا سیستم آبی آن دوره را در زیر زمین تشکیل میداده است...
(نمای نزدیکی از تزیینات زیبای ایوان باقی مانده که البته قسمتهایی از آن در حال مرمت بود) از چهار ایوانی که در صحن حیاط رباط با طرح چلیپا یا صلیب در چهار طرف وجود داشته تنها دو ایوان آن تقریباً سالم مانده که ظاهراً به جهت حرکت باد و باران مربوط میشده است. آن گونه که مشاهده کردیم میشود گفت ایوانهای روبه قبله و پشت به قبله از بلایای طبیعی سالم ماندهاند و دو ایوان جهت شرقی و غربی از بین رفتهاند...
در ابتدای ورودی رباط، سمت راست، مسجد و محرابی وجود داشته که محراب آن با تمام تزییناتش تا به امروز وجود دارد(تصویر بالا). البته ظاهراً رباط، دارای دو مسجد بوده با چهار محراب!! که آثار هر چهار محراب تا امروز باقیست؛ سه محراب در داخل رباط و یکی دیگر در بیرون مجموعه... در همین سمت، محل استراحت چهارپایان و آخور آنها مشاهده میشود...
(نمای نزدیک از تزیین محراب رباط شرف)
در یکی از حجرههای پشت حیاط دوم، تزیینی در سقف وجود دارد که باعث شده آن را به اتاق ستاره معروف کند!!! در تصویر بالا به طراحی چینش آجرها که با سادگی خاص، زیبایی خیره کنندهای به سقف داده، توجّه نمایید...
حدوداً بیشتر از یک ساعت فیلم برداری و عکاسی و شنیدن توضیحات و در نهایت عکس گروهی یادگاری از رباط بیرون اومدیم...
به دشت اطرافش نگاه میکردم که متوجه موشهای بسیار بزرگ معروف به موش خرما(یا به قول مشهدیها:موش کلاوووووو!!!) شدم... جالب بود که فرزندان آقای بلالک، مکانی رو دقیقا روبه روی رباط، معروف کرده بودن به مدرسه موشها....!!!
به هر حال با نوشتن متن زیبایی که آقای دکتر حسینی در دفتر یادگاریها و خطنوشتههای بازدیدکنندگان رباط نوشتند؛ گویی در دل تاریخ رباط شرف هم ثبت شد روزی دانشجویان تاریخ و تمدن به همراه چندتن از مسؤولان دانشگاه آزاد اسلامی مشهد در خاک آنجا گام نهادند و لحظاتی چند با فیلم و عکس برای دفتر دلشان به یادگاری گذاشتند... « هر چه بود در اینجا بود در این بنای شامخ و استوار...» ساعت 3:30 بعدازظهر راه افتادیم به سمت سرخس که در 60کیلومتری آنجا قرار داشت باز هم خداروشکر از جاده باریک و حادثه آفرین مزداوند رد شدیم و جاده وحشــــت تمام شد... یکی از دوستان هم که طی همین پیچش جاده، کمی حالت تهوّع گرفته بود، بهتر شد حدود ساعت 12:20 به تابلوی بزنگان رسیدیم که سمت چپ جاده قرار داشت، وارد جاده آسفالته فرعی به سمت دریاچه شدیم و نزدیک به ده دقیقه بعد به مقصد رسیدیم....
دریاچهای طبیعی و زیبا در دل سکوووووووووت دشت.......
آب این دریاچه از ارتفاعات آهکی واقع در20 کیلومتری جنوب دریاچه، توسط 2 آبراهه اصلی که از سمت شرق و غرب به این دریاچه راه می یابند، تأمین میشود. منابع آب زیرزمینی تغذیه کننده اطراف دریاچه دو چشمه دائمی به نام های چشمه گل بی بی و چشمه کرق غلام است و بخش عمدهای از آب دریاچه از سوی چشمههای فعال کف دریاچه تأمین می شود. جالب اینجاست که با تفاوت رنگ حاصل شده در روی آب، تقریبا محل چشمه ها رؤیت میشود. امید است با لاروبی سریع آنجا، دریاچه از خطر تبدیل شدن به سرنوشت دریاچههای دیگر رهایی یابد و پیش از آن که دیر شود و صرف هزینه های میلیاردی هم برای نجات آن بیفایده باشد، مسؤولان اقدامهای لازم را انجام دهند و به داد آخرین نفسهای دریاچه که باعث رنجش روح هر بازدیدکنندهای میشود، برسند. دریاچهای که بیشک، قلب تپنده محیط زیست و حیات وحش منطقه است... باری؛ به هر ترتیب پس از حدود نیم ساعت گرفتن عکس یادگاری و فیلم از دریاچه، خواستیم نماز بخونیم اما متأسفانه برخورد کردیم با مسجدی که در آن بسته بود!!! واقعاً تصورش رو بکنید جایی که یکی از جاذبه های طبیعی سرزمینمونه و می تونه یکی از قطبهای گردشگری کشور محسوب بشه و از این راه کسب درآمد کنه؛ از یک سری امکانات ابتدایی مانند نمازخانه دایر یا مجتمع کوچکی برای استراحت یا اقامتهای کوتاه و بلند و مکانی برای صرف غذا و ... محرومه!!! اینچنین بود که در جوار تک خانواده مشهدی که فقط به قصد تفریح و صرف ناهار به دریاچه اومده بودند، نماز رو خوندیم، سپس در حدود ساعت 1بعداز ظهر به سمت روستای شورلق راه افتادیم. در بین راه، بساط ساندویچهای دانشجویی و مجرّدی(حاضری) و غیر دانشجویی برای صرف ناهار چیده شد و هر کسی هنرنمایی خودشو رو کرد، پس از تعارف ساندویچهای دست به دست شده بالاخره هر کی یه ساندویچ اصلی و یه ساندویچ فرعی گیرش اومد... مشغول خوردن خوراکمان شدیم که به روستای شورلق رسیدیم و سمت راست جاده به تابلوی رباط شرف6کیلومتر برخوردیم؛ همانجا، برای مدتی توقف داشتیم و از مغازه کنار جاده، نوشیدنی تهیه کردیم و سپس راهی شدیم. راه فرعی، مناسب و آسفالت بود و چیزی نگذشته بود که سمت راست خودمان تقریباً با فاصله کمی از حاشیه جاده باز هم در دل دشت با شگفتی دیگری به نام رباط شرف روبه رو شدیم، مجموعهای بسیار بزرگ و بیهمتا که امکان ندارد سواری یا رهگذری را جهت کنجکاوی به سمت خود نخواند...
مسیر فرعی رباط شرف به سمت روستای شورلق ________________________________ 1- Bazangan، بزنگان، مرکز دهستان گل بی بی و روستایی از توابع بخش مرزداران سرخس در حدود 130کیلومتری مشهد- سرخس. 2- Shurloq، شورلق یا به زبان محلی شورلخ از روستاهای بخش مرزداران در فاصله حدوداً یک ساعتی به سرخس و نیم ساعتی از دریاچه بزنگان قرار دارد.
امروز جمعه، 1393/7/18
خدا رو شکر، آسمان آبی آبی، بیابر و فقط آفتااااااااااابی.... البته گاهی گزندی از نیش بادی میرسد...
ساعت10 صبح تمام دانشجویان به اتفاق خانم دکتر عظیم زاده و چند تن از خانمهای دانشجوی خوش قول ارشد رشته تاریخ و تمدّن ملل اسلامی و البته منِ حقیـــــــــــر، جلوی در ورودی مجتمع علوم انسانی دانشگاه آزاد اسلامی مشهد.
ساعت 10:05 با رسیدن جناب آقای دکترحسینی، اتوبوس دانشگاه به رانندگی جناب آقای محمّدزاده با نام پروردگار به راه افتاد...
کتابی به نام رباط شرف نوشته سید محسن حسینی توضیحات کاملی از این رباط به ما میدهد که آقای دکتر.ح با خود آورده بودند، گویا نویسنده، از دوستان آقای دکتر بودند که ظاهرا برای نگارش کتاب، حدود 40روز در سرخس اقامت داشتند و هر روز ساعتهای فراوانی را در رباط و تفحص در آن میپرداختند. کتابی خوب با توضیحات مفید و مبسوط بود که اوقاتی چند را به مطالعه آن همراه با خانم دکتر مشغول شدیم.
در طول مسیر از خاطرات شنیدنی تاریخی و جذاب سفرهای جناب آقای دکترحسینی به چند کشور از جمله استانبول و جذابیتهای تاریخی_باستانی آن و شهرهای آلمان(که در آن کشور تحصیل میکنند) بهره فراوانی بردیم....... با توقفی که راننده در پلیس راه داشتند، حدود ساعت11، به روستای آبروان از بخش رضویه مشهد رسیدیم و من یاد این شعر افتادم:
زندگی آب روان است؛ روان می گذرد... هر چه تقدیر من و توست؛ همان می گذرد...
بنا به درخواست خانم دکترعظیم زاده از دانشجویان درباره پیش تحقیق از رباط شرف، سرکار خانم رضوی(که نقش فوق العاده ای همراه با همت دوچندان و صبر ایوب در برنامه ریزی های سفر و هماهنگیهای وقت گیر دانشگاهی داشتند!!!)، مطالبی که دیگر دانشجویان فراهم آورده بودند خواندند و بار دیگر باعث دیگرآشنایی با مکانی که مقصد اصلیمان بود، گردید... سپس با میوههای فصل که زحمت آوردن آن را کشیده بودند، از همه پذیرایی کردند. با پیچشهای پیاپی جاده، همگی خیره به راه مانده بودیم که متوجه نزدیک شدن به شهر مزداوند در دامنه کوه شدیم.... ساعت 12ظهر بود که همزمان شده بود با رد شدن از گردنههای سخت و جاده باریک و کم عرض و کمی تا قسمتی دلهرهآور تازه رسیده بودم به اون حرف که واسه این جاده زده بودن: جاده وحشـــــــــــــــــــــــــــت...!
توهمین بالا رفتن از پیچ و خم راه بودیم که با چشم انداز فوق العاده زیبای شهر مزدواند از بالای پیچش کوه شدیم؛ شهری در دل درّّه... و هنوز این منظره زیبا رو تموم نکرده بودیم که سمت راست جاده، متوجه تابلوی غار مزدواند(یا مرزداران) شدیم غاری که ظاهراً امروز فعالیتهای ارتش در اطراف اون صورت میگیره اما از جایی که هدف سفرمون مکان دیگری بود همگی از رفتن به گشت و گذار در غار صرف نظر کردیم و خودمونو بازهم به دل جاده وحشت سپردیم...
________________________________________________ 1- Abravan (در 32کیلومتری جنوب شرقی مشهد) 2- Mazdavand (در فاصله حدود100کیلومتری مشهد)
با نام خالق زیباییها شروع میکنم شرح مختصری از اولین اردوی تاریخی- تفریحی همراه با دانشجویان گرامی رشته تاریخ و تمدن دانشگاه آزاد اسلامی واحد مشهد
باری؛ نخستین مقصد تاریخی را رباط شرف در مسیر مشهد- سرخس انتخاب کرده و به سمت آن راهی شدیم اما پیش از شرح سفر، خوب است مختصری از سرخس بدانیم: روی نقشه ایران
سرخس با مرکزیت شهرستانی به همین نام یکی از شهرهای استان خراسان رضوی در شمال شرقی
ایران است. این شهر از دیرباز به نامهای «ساریگو»، «ساریکا»، «سرخس نو»، «سرخس ناصری» و «سرخس افراسیابی» خوانده شده و فردوسی در شاهنامه از سرخس نام برده است. این شهر در 175کیلومتری شرق مشهد و در مرز ایران و ترکمنستان واقع است و از جنوب، تربت جام را در همسایگی خود دارد. سرخس در حدفاصل حاشیه خارجی صحرای قره قروم با لبه فلات ایران قرار گرفته و از دوسویه بستر دو رودخانه محلی کشف رود و تجن شده است. این شهر در گذشته شاهراهی بوده که در مسیر جاده ابریشم قرار داشته و بر سر راه مرو به نیشابور بوده است.
سرخس همچنانکه از دیرباز یکی از کانونهای علم و دانش به شمار میآمده و شهرتش به خاطر داشتن کتابخانه و مدارس بسیار بوده، در خود آرامگاه عارفی از قرن4ه.ق دارد و امروزه نیز به دلیل فراهم آوردن موقعیتهای تجاری، دارای اهمیت است که البته با توجّه به ترانزیتی بودن مسیر سرخس- مشهد، همت والای مسؤولان را در جهت عریض کردن جاده و مطلوب کردن شرایط آن میطلبد... در پستهای آتی، با تصاویری چند، برخی از آثار مهم این شهرستان را به نظاره مینشینیم....
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |